ایلیا جیگرایلیا جیگر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

بابایی ♡ ایلیا ♡ مامانی

پسر قلب وروح مادر

پسر داشتن یعنی : یه کمد پر از لباسها , کفشها و ساعت های  طرح بن تن و انگری بردز و اسپایدر من و باب اسفنجی پسر داشتن یعنی : اتاقی پر از رنگهای آبی , سبز, سفید , زرد پسر داشتن یعنی : یه کمد پر از توپ و تفنگ و ماشینهای کوچک و بزرگ و گاهی عروسکی داغون پسر داشتن یعنی : پیدا کردن تیرو کمان و تفنگ  گوشه گوشه خونه پسر داشتن یعنی : گشتن به دنبال لباس مرد عنکبوتی و بن تنی تو فروشگاههاو غر غر کردن پسر داشتن یعنی : با هر آهنگی یه جور رقصیدن و دایم گفتن منو منو پسر داشتن یعنی : وقتی پدر رفته مسافرت نگه بابایی زودتر بیا بگه بابایی میخوای برای من چی بیار...
31 خرداد 1394

3کانسهایی از ایلیا در خونه

مشغول کارامم و بابایی هم داره با کامپیوتر کار میکنه شما هم مشغول خوردن بستنی  یهو من و بابایی میشنویم که با بستنی داری حرف میزنی حالا چی میگی :بخورمت نخورمت نگات بکنم همچین جدی ام داری مطرح میکنی که هر کی ندونه میگه داری با یه جاندار حرف میزنی آی من و بابایی خندیدیم از دست شما . نشستیم سه تایی داریم سریال میخک تماشا میکنیم شما هم طبق معمول مشغول خوردن یک عدد بستنی , توی سریال یکی وارد خونه میشه و بلند میگه صبح بخیر یهو برمیگردی خیلی جدی میگی:اصلا سلام نمیکنن خَبَط میگن صبح بخیر البته ایندفعه هم با بستنیت داشتی صحبت میکردی همیشه سر سفره وقتی غذا خوردنت تموم میشه خیلی با کلاس بلند میشی و میگی مامانی دس...
20 خرداد 1394

ایلیای مامانی سه و نیم سالگیت مبارک

عزیزم یکی یدونه مامانی و بابایی امروز نهم خرداد سه و نیم ساله شدی ایشالله صدساله بشی ایلیا جون مامانی و بابایی وقتی سه سالت  شد دیگه به تنهایی میرفتی دست شویی طوری که گاهی اوقات ما متوجه نمیشدیم که ایلیا چیش داشته از این بابت خیلی خوشحالم اونقدر هم تمیزی پسرم که تا کل دسشویی نشوری از جات بلند نمیشی. ایلیا در سن سه و نیم سالگی دیگه پی پیتم خودت میشستی البته چون این کار یکم سخت تره ما اصرار داشتیم که کمکت کنیم ولی به سختی قبول میکنی و کلی غر غر میکنی که من خودمو شستم پسر تمییز مامانی فدات بشم جیگر گوشه مامانی و بابایی ...
9 خرداد 1394

ایلیا جیگری

دو سه روزی بود که تب شدیدی داشتی . روزا سر حال بودی و بازی میکردی ولی شب که میشد دمای بدن ت بالاتر میرفت و خوب هم نمیتونستی بخوابی زنگ زدیم خانم دکترت ایشون داروی شما رو تجویز کرد و رفتیم از داروخانه گرفتیم الان خیلی خیلی بهتری خدایا شکرت. پارسا هم اومد عیادت شما و تا تونستین دو تایی بازی کردین پارسا خیلی مهربونه برای همین شما خیلی دوسش داری وقتی پارسا اومد شما هنوز خواب بودی با سر و صدای ما بیدار شدی همگی گفتیم ایلیا جون پارسا اومده بیدار شدی و دست کشیدی رو صورت  پارسا انگار میخواستی مطمئن بشی پارسا اومده  من از پارسا جونم خیلی ممنونم که دل شما رو شاد میکنه     &nb...
9 خرداد 1394

ایلیا داره درس میخونه

شما اقا پسری علاقه زیادی به نوشتن و حتی خوندن نشون میدی پیش خودم گفتم یه جوری استارت کار بزنم و شروع کنم به اموزش دادن به شما ولی خب تو سن شما همه چی باید با بازی باشه اومدم تو یه دفتر نقطه های رنگی نقاشی کردم تا اونارو بهم وصل کنی و  دستت روون بشه قربون پسملی چپ دستم فدات  بشم مامانی این کتاب کار رو هم از نمایشگاه کتاب خرید م که دیگه میتونی توش علایمُ نقاشی کنی و در واقع نوشتنُ یاد بگیری البته بیشتر به حالت نقاشی ...
15 ارديبهشت 1394

اینجا هلند؟؟؟

اینجا باغ گلها واقع در پارک چمران کرج که در زیبایی بی نظیره و از نظر تنوع گل و گیاه  ممکنه با هلند برابری کنه. من هر وقت  که میام اینجا چند تایی نون با خودم بر میدارم تا بدم به پرنده هایی که در دریاچه زندگی میکنن و ایلیا هم با اونا حسودی میکنه و کنار اونا یه عالمه نون میخوره از دهن پرش معلومه دیگه . بابایی و ایلیا زیر یک درخت نخل تازه به خرما افتاده کلبه چوبی مخصوص آدم کو چو لو ها ماشین گل زده ی آقا داماد آقا داماد چه خوشحاله   بابایی و ایلیا که طبق معمول در حال خوردنِ عاشق اون تنور م وای اگه مال من بود چقدر ب...
11 ارديبهشت 1394

مامانی و کاردستی هایش

خب از اونجا که شما آقا ایلیا خیلی شمکو تشریف داشتین  و هر روز سفارش یه چیزیو میدادین بنده خودم دست به کار شدم تا هر چی که شما سفارش میدین تا حد ممکن خونگی درست کنم و کردمو از این بابت خیلی خیلی خوشحالم هیچی لذتبخش تر از این نیست که یه نی نی دستپخت مادرشو با لذت بخوره تازه بگه مامانی از اینا به کسی ندیا همش مال من چَشم   بفرمایید قابل نداره میچسبه ها این عکس هم کیک تولد یکی از دوستانِ که طرح رز صورتیِ و بنده درستش کردم اینا هم شیرینیهای خشک که برای همسایه محترم درستیدم اینا هم رولتهای خوشمزه ی مامانی پز ...
19 فروردين 1394

ایلیا در بازینو

یکی از بزرگترین تفریحات بچه ها و ما بزرگترها رفتن به شهر بازی ایلیا که سیر نمیشه . چون موقع تولد سه سالگی شما ,بابایی در سفر بود و ما نتونستیم جشن درست و حسابی بگیریم تصمیم گرفتیم شما رو ببریم بازی نو که یه شهر بازی کوچیکه تا هر چی که دلت میخواد سوار بشی  و سیر سیر بشی   خیلی خوشحالم که دیگه خود ت میتونی به تنهایی ماشین سواری کنی بابایی و شما در حال مسابقه  مینی فریزبی و البته که شما برنده ای ایلیا در حال مسابقه دادن البته وظیفه گاز دادن ماشین با بابایی عزیز اختتامیه  همراه با پفیلای کچاب که نوش جونت باشه عزیزم . ایلیا سیر سیر شده بود حتی م...
8 فروردين 1394