ایلیا جیگرایلیا جیگر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

بابایی ♡ ایلیا ♡ مامانی

پسملی سی و چهار ماهه من عشق من

پسر خوشگل  مامانی الان دیگه تو س ی و چ ه ا ر ماهگیت هستی خیلی بلا و شیطون شدی کلی دیگه حرف میزنی حرفای با مزه ,مثلا همین امروز به بابایی میگی بریم دستشویی رفتی اونجا نمیدونم چه ادا و اصولی از خودت در اوردی که بابایی میگه ایلیا خیلی فیلمی بعد شما میگی نه من ایلیایم بابایی باز میگه فیلمی باز شما میگی نه من ایلیایم دیگـــــــــــــــــــــــــــه بابایی میگه بله ایلیایی ولی ایلیای فیلم دوباره شما میگی :فیل من فیلم  من فیلم  بزار خودم بشورم خودم بشورم بچمون دیگه بزرگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شده میخواد دیگه میره دستشویی خودش خودش بشوره قابل توجه خاله ای پارا. ...
15 مهر 1393

پسر سی و سه ماهه شیطون بلا ی من و بابایی

پسر نگو از دست گل هم اونور تر  چطور حالا میگم !!!!!!چند روزه  که شما شدیدا بیمار شدی گوش و گلوت عفونت کرده و تبت هم بالا رفته طبق معمول رفتیم پیش  دکترت دکتر ضیایی که خیلی ماهه دارو داد و برای اشتهای جنابعالی که در اثر بیماری کم اشتها شدین  یه اشتها آور خوب هم تجویز کرد قد و وزنت گرفت که قدت از عالی هم اونور تر بود خود دکتر گفت ماشالله قد بلندی ولی وزنت چندان رضایت بخش نبود آخه سیزده و نیم کیلو هم شد وزن پسر .دیشب طبق معمول دیدم که چرک خشک کنی که دکتر برات تجویز کرده باعث شده که به قول خودمون کمی پی پی شل بشه زودی این دارو به تجویز خودم که یه پا دکترم کنسل کردیم رفتیم سراغ امپولای قشنگ و نانازی و ساعت دوا...
23 شهريور 1393

چند تا یادگاری از عشقم

عزیزم مامان پسر قشگم این چند وقت کنجکاویت خیلی زیاد شده بود از بچگی عادت داشتی زیاد سوال میکردی به طوری  که منشی مطب دکتر ضیایی شما رو با همون لحن این چیـه میشناسه  تا چند وقت پیش توجه مارو سمت یه چیزی اینجوری جلب میکردی و میگفتی گو کون این چیه دیدی توپــه  .گو کون یعنی نگاه کن . یا صدامون میکنی مامانی مامانــــــــــی این چیه؟ بعد من باید بشینم کامل توضیح بدم این چیه مثلا زمانیکه میریم پمپ بنزین تا بنزین بزنیم برات توضیح میدم که ِام اِما همون ماشینا (( شما به ماشین میگی اِم ِام )) گرسنه میشن و دیگه نمیتونن راه برن برای همین باید بهشون هام بدیم غذا بدیم بابایی با این لوله ها بهشون میاد اینجا هام میده ....
21 ارديبهشت 1393

دلم تنگیده بود گفتم بیام سخنرانی چیه مشکلیه!!!!

پسر قشنگم چقدر لذتبخش که هر روز شاهد بزرگ شدنو بالیدنت هستم از این بابت خدای مهربونم هزاران بار شاکرم تو این چند وقت حرف زدنت شده مثل بلبل اصلا زدی رو دست بلبل همچین چهچهه میزنی که بیا ببین گاهی اوقات کلمات سختی بیان میکنی که هم من و بابایی هم اطرافیان تعجب میکنیم که این کلمه برای ما سخته چه برسه به شما ولی خوب پسر من باهوش دیگه . به مدل لباس پوشیدنت خیلی توجه میکنی مخصوصا به اشکالی که روی لباست هست چند روز پیش رفتیم برات کفش تابستونی خریدیم آخه کفشات خیلی کوچیک شده بود  به همه ی کفشای تو ویترین دست زدی و اونی که از همه خوشاب و رنگ تر بود انتخاب کردی به شما میگم مامانی این کفش دخترونس ولی برات مهم نیس...
5 ارديبهشت 1393

ایلای بیست و شش ماهه

پسر عزیزم همه چیزم عشقم   26 ماهگیت مبارک باشه چند اپیزود از ایلیا در خانه : توی آشپزخونه دار م ناهارتو درست میکنم شما روی صندلی جلوی کامپیوتر نشستی و عمو پورنگی که برات دانلود کردمو نگاه میکنی صدای قهقه خنده هات هم بلند شده و از ته دل میخندی دایم عقب جلو میکنی تا صحنه ی مورد نظرتو ببینی و تا میبینی دویاره میزنی زیر خنده (ماشالله به همه ی دکمه های کامپیوتر هم آشنایی داری انگار نشستی داری این یه ذره فیلم میکس میکنی).با خودم گفتم برم ببینم چیه که اینقدر خنده داره.... عمو پورنگ بیچاره تا میاد وارد صحنه بشه یهویی  پاش گیر میکنه و می افته البته این صحنه واقعی بود و همین افتادن دلیل قهقه ه...
10 فروردين 1393

اندر احوالات هجده ماهگی

       18 ماهگی پسر گلم مبارک باشه خدایا هزاران مرتبه شکرت واکسن هجده ماهگی یک روز زودتر یعنی روز هشتم خرداد زدیم خیال خودمونو از بابتش راحت کردیم .سعی کردم تا روزهای قبلش حسابی بدنتو قوی کنم اونم بااب جوجه چون میدونستم کمک زیادی میکنه و همون هم اثر خودشو کرد و شما اصلا تب نکردی فقط یه دو سه ساعت جای واکسن پای چپت درد میکرد و شما هم غرغر میکردی همون روزی که واکسن زدی بردیمت فروشگاه و شما کلی از پله برقی رفتی بالا و پایین . دیگه توی سبد خرید خیلی آقا میشینی وهر چی که من از قفسه برمیدارم شما از من میگیری و میزاری تو سبد پسر م بزرگ شده دیگه .هایپر هم که میریم حتما باید سبد خرید ماشینی...
25 دی 1392