دیدار یهویی از باغ وحش
امروز صبح تا صدای تایمر گوشی بابایی بلند شد شما هم از خواب بلند شدی و هرجور که بود نذاشتی بابایی بره سر کار و بابایی هم از خدا خواسته زنگ تایمر خاموش کرد و یه اس ام اس هم به همکار زد که آقا ما امروز تشریف نمیاریم و خوابید صبح ساعت نه که همگی از خواب بلند شدیم بابایی یه کارت نیم بهای پارک ارم و تحویل ما داد و گفت امروز بریم باغ وحش چون ایلیا جون ما تا حالا باغ وحش نرفته ,ما هم از خدا خواسته بعد از خوردن یه صبحانه خیلی خوشمزه سه نفری شال و کلاه کردیم و چون به هوای پاییز هم هیچ اعتمادی نیست لباس گرم و کلی خوراکی برداشتیم و راهی مترو شدیم تا ایلیا جون که عاشق قطار کمی قطار سواری کنه.از ایستگاه متروتا درب ورودی باغ وحش هم راهی نبود که سه نفری باکلی شادی و خنده طی کردیمش و رفتیم داخل و ایلیا دونه دونه با حیوانات آشنا شد و کلی باهاشون ارتباط برقرار کرد و در آخر هم جایگاهی رو قرار داده بودن که اسمش مهد کودک حیوانات بود .پر خرگوش و مرغ و خروس و خوکچه و سنجاب که بچه ها میتونستن برن اونارو لمس کنن بهشون غذا بدن و باهاشون عکس بگیرن ایلیا هم به حیوونا غذا داد و کلی خودش کیف کرده بود .
موقع برگشتن هم با همون مترو اومدیم منتها دیگه ایلیاجون رو صندلی بند نبودی و باید حس کنجکاویتو ارضا میکردی بنابراین همراه بابایی شروع کردی به بالا و پایین رفتن از مترو یه سه بسته ادامس و ذرت مکزیکی هم طی سفر خریداری کردی و الان از آدامسها یه دونه هم نمونده چون همشو خوردی