ایلیا جیگرایلیا جیگر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

بابایی ♡ ایلیا ♡ مامانی

ایلیای یک ساله ی خوردنی

1392/7/11 22:22
323 بازدید
اشتراک گذاری




یکسال پیش بود هنوز زیاد دورنشده صبح زود من با تمام اضطرابی که از شب پیش داشتم با خودم یدک میکشیدم وطبق معمول بیخوابی هم مهمون چشمام بودساک وسایل چک کردم و به همراه بابایی آماده شدیم که بریم بیمارستان مامان بابایی و مامانی خودم هم مارو تنها نزاشتن و همراه ما اومدن تا دلگرممون کنن  فاصله خونه تا بیمارستان زیاد بود پس صبح زود راه افتادیم وساعت 8 اونجا بودیم تا نوبت من برسه .

ساعت شد 11 چقدر انتظار سخته اونم وقتی منتظر یه فرشته باشی تو دلم قند اب میشد لحظه دیدار نزدیک بود وقتی آماده شدم برم اتاق عمل بادو تا مامان جونا خداحافظی کردم کلی هم گریه کردم حالا این وسط فیلمبردار هم داره از تموم صحنه ها فیلم میگیره کلی وسیله بهم وصل کردن رفتم تو اتاق عمل خانم دکتر پرسید اسمشو چی گذاشتی شیطون گفتم ایلیا حالا من دارم کم کم میرم تو حالت بیهوشی ولی میشنوم که دارن در مورد اسم تو صحبت میکن تو حالت نیمه بیهوشی کلی دوستامو دعا کردم   لحظه ی عجیبی بود وقتی به هوش اومدم هنوز چشمام گریون بود منو به اتاقم بردن دیدمت اما همه تورو زودتر از من دیده بودن بابایی می گفت نوزادای اونروز همگی دخملی ناناز بودن واین وسط تو تک پسر مجموعه بودی و کلی هم صدات بلند بود وقلدری میکردی .

لحظه ای که دیدمت ای خدای بزرگ چه لحظه ی زیبایی بود ازت نور میبارید یه پسر کوچولو با لبای  غنچه ای وبه سرخی انار   خدا برام یه فرشته فرستاده بود یه جیگر که ساکت و آروم تو آغوشم جا کرده بود و بهم ارامش میداد هر وقت که به یادش می افتم اشکام سرازیر میشه .خدایا از اینکه من و لایق مادر شدن دونستی هزاران بار شکرت  و حالا همه چیزم همه ی وجودم یکساله شده و قدم به دومین سال زندگیش گذاشته  کلی هم خاطره از این یکسال برای من و بابایی به جا گذاشته که با یادآوریشون کلی غصه میخوریم و کلی قند تو دلمون آب میشه ایشالله که صد ساله بشی دردونم و همیشه موفق باشی

 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)