ایلیا جیگرایلیا جیگر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

بابایی ♡ ایلیا ♡ مامانی

روزهای بعد از 2 ساله شدن

1392/9/25 15:15
424 بازدید
اشتراک گذاری

ایلیا جون مامانی پسر عزیزم شما 2 سال و 2 روز شیر مامانی رو خوردی ، من سعی کردم که تدریجی شما رو از شیر بگیرم اول رفتم سراغ صبرزرد و وعده های صبح تا ظهر با استفاده از تلخی صبرزرد کم کردم این کار دوهفته طول کشید بعد از اون ظهر تا شب هم حذف شد و فقط شبها به شما شیر می دادم که در غیر این صورت خوابت نمی برد با شیر خوردن آرامش زیادی به دست می آوردی خودم هم خیلی نگران بودم ولی خداوند مهربون به کمکم اومد مثل همیشه که منو تنها نمی ذاره.

 

وعده های روزو کم کردم تا اینکه زد و سرمای شدیدی خوردی پیش خودم گفتم شاید الان اذیت بشی و دوباره به شما شیر دادم تا بهتر شدی ، اما دیگه حربه ی تلخی صبرزرد اثر نداشت و شما با علاقه ی زیادی که به طعم  تلخی داشتی صبرزرد و هم می خوردی انگار شیر خوشمزه تر شده بود چون با ولع شیر می خوردی ، مجبور شدم خلاف میل باطنیم از چسب زخم استفاده کنم  گفتم چون زیاد جی جی خوردی و بزرگ شدی جی جی تلخ شده و خراب ، هر جا هم که می رفتیم خوراکی  یا شربت  تلخ بود داد می زدی جی جی تلخه ، الان دو هفته گذشته و گاهی اوقات تا من می خوابم میای سراغمو میگی جی جی تلخه با امروز که 25 آذر هست شما نزدیک به 14 روز هست که از شیر گرفته شدی.

 

خلاصه شیرخوردنو ترک کردی اما خدایا ایلیا شبا چجوری می خوابهمجبور شدم هر شب شما رو روی پام بگیرم و بخوابونم بالای سرت هم موز و یک لیوان آب میذاشتم حدود 5 صبح بلند می شدی و موز می خوردی پشتش  هم آب و بعد دوباره روی پام می خوابیدی تا دو هفته برات عادت شده بود  تا می خواستی بخوابی میگفتی تکونم بده یاد نگرفته بودی خودت  بخوابی ، خسته شده بودم خودم هم یه ماهی بود که مریض بودم و به خاطر سینوزیت شدید هم شبها نمیتونستم خوب بخوابم دیگه اعصابی هم برام نمونده بود تصمیم گرفتم دیگه رو پا نخوابونمت ، برقها رو خواموش کردیم و خوابیدیم هاپویی و ببعی هم دادم بغلت چون موقع خواب باید این دو تا همیشه تو بغلت باشن پتویی رو که خیلی دوست داری انداختم روت بابایی که همون اول خوابش برد ولی شما انقدر جابجا شدی تا بالاخره خوابت برد البته خیلی نوازشت کردم و پشتتو مالیدم و هی اومدی منو بغل کردی و من هم شما رو بغل کردم خیلی خوشحال خوابیدم البته دم صبح عادت کردی بیدار بشی چون بابایی اون موقع میره سر کار ، ولی برای اولین بار خودت خوابیدی و خوب هم خوابیدی .

ومن الان یه مامان بسیار امیدوار به آینده ام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

کبری مامان آنیتا((آنیتا عسل مامان وبابا))
24 دی 92 23:34
آخه قربونت برم عزیزم
مریم (مامان ثنا جون )
26 دی 92 1:40
خدا را شکر که موفق شدید خدا به منم کمک کنه تا ثنا جون را از شیر بگیرم...
مامانی و بابایی
پاسخ
سلام حتما خداوند کمک میکنه نگران نباش
اسما
27 دی 92 20:53
سلام اومدم بپرسم چطوری باید ی عکسو به عنوان قالب بذارم توضیح کاملشو بهم بدین لطفا ممنون میشم منتظرم
مامانی و بابایی
پاسخ
سلام اومدم تو قسمت کامنتها برات بنویسم ولی اینقدر شلوغش کرده بودی که نشانگر موس کار نمیکرد و قسمت کامنتدونی باز نمیشد برات میل میکنم ولی سخته ها
عمه
27 دی 92 23:24
عزیز عمه سلام قربونت برم خوب شد که دیگه شیر مامانی رو نمی خوری اخه اصلا دیگه برات خوب نیست حالا غذاهای مقوی می خوری و بزرگُ بزرگ می شی
مامانی و بابایی
پاسخ
سلام عمه جونم بله دیگه بزرگ شدم
زن عمو
28 دی 92 9:24
سلام . خوبید ؟ ایلیای عزیزم خوبه ؟ خدارو شکر که موفق شدی از شیر بگیریش . از طرف من ببوسش
asma
28 دی 92 20:27
سلام ممنون از محبتتون راستش ازبچه ها عکس دو نفره ندارم تا دوسه روز دیگه واستون میل میکنم ک اگه زحمتی نباشه لطف کنین برام درست کنین ممنون بازم
کبری مامان آنیتا((آنیتا عسل مامان وبابا))
29 دی 92 0:34
خدا رو شکر تونستی از شیر بگیریش
مامانی و بابایی
پاسخ
ممنون گلم
asma
30 دی 92 0:02
ممنون از لطفتون چشم حتما میفرستم
مامان مرمر
14 بهمن 92 8:10
گاه یاد کردنت دیر میشود.... اما.... یادم نمیرود دوستت دارم...