روزهای بعد از 2 ساله شدن
ایلیا جون مامانی پسر عزیزم شما 2 سال و 2 روز شیر مامانی رو خوردی ، من سعی کردم که تدریجی شما رو از شیر بگیرم اول رفتم سراغ صبرزرد و وعده های صبح تا ظهر با استفاده از تلخی صبرزرد کم کردم این کار دوهفته طول کشید بعد از اون ظهر تا شب هم حذف شد و فقط شبها به شما شیر می دادم که در غیر این صورت خوابت نمی برد با شیر خوردن آرامش زیادی به دست می آوردی خودم هم خیلی نگران بودم ولی خداوند مهربون به کمکم اومد مثل همیشه که منو تنها نمی ذاره.
وعده های روزو کم کردم تا اینکه زد و سرمای شدیدی خوردی پیش خودم گفتم شاید الان اذیت بشی و دوباره به شما شیر دادم تا بهتر شدی ، اما دیگه حربه ی تلخی صبرزرد اثر نداشت و شما با علاقه ی زیادی که به طعم تلخی داشتی صبرزرد و هم می خوردی انگار شیر خوشمزه تر شده بود چون با ولع شیر می خوردی ، مجبور شدم خلاف میل باطنیم از چسب زخم استفاده کنم گفتم چون زیاد جی جی خوردی و بزرگ شدی جی جی تلخ شده و خراب ، هر جا هم که می رفتیم خوراکی یا شربت تلخ بود داد می زدی جی جی تلخه ، الان دو هفته گذشته و گاهی اوقات تا من می خوابم میای سراغمو میگی جی جی تلخه با امروز که 25 آذر هست شما نزدیک به 14 روز هست که از شیر گرفته شدی.
خلاصه شیرخوردنو ترک کردی اما خدایا ایلیا شبا چجوری می خوابهمجبور شدم هر شب شما رو روی پام بگیرم و بخوابونم بالای سرت هم موز و یک لیوان آب میذاشتم حدود 5 صبح بلند می شدی و موز می خوردی پشتش هم آب و بعد دوباره روی پام می خوابیدی تا دو هفته برات عادت شده بود تا می خواستی بخوابی میگفتی تکونم بده یاد نگرفته بودی خودت بخوابی ، خسته شده بودم خودم هم یه ماهی بود که مریض بودم و به خاطر سینوزیت شدید هم شبها نمیتونستم خوب بخوابم دیگه اعصابی هم برام نمونده بود تصمیم گرفتم دیگه رو پا نخوابونمت ، برقها رو خواموش کردیم و خوابیدیم هاپویی و ببعی هم دادم بغلت چون موقع خواب باید این دو تا همیشه تو بغلت باشن پتویی رو که خیلی دوست داری انداختم روت بابایی که همون اول خوابش برد ولی شما انقدر جابجا شدی تا بالاخره خوابت برد البته خیلی نوازشت کردم و پشتتو مالیدم و هی اومدی منو بغل کردی و من هم شما رو بغل کردم خیلی خوشحال خوابیدم البته دم صبح عادت کردی بیدار بشی چون بابایی اون موقع میره سر کار ، ولی برای اولین بار خودت خوابیدی و خوب هم خوابیدی .
ومن الان یه مامان بسیار امیدوار به آینده ام.